غـــــزلغـــــزل، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره
سحــــرسحــــر، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

بهونه های قشنگ ما برای زندگی

غزل و فاطمه

این دفعه که رفتیم فیروزکوه، شما دوتا دخترخاله ها توی خونه ی بابابزرگ و عزیز حسابی شیطنت کردین فاطمه قلبا تورو دوست داره و تو هم قلبا فاطمه رو دوست داری و نسبت به محبّتش واکنش نشون می دی، ذوق می کنی و می خندی ...
29 تير 1392

آرامش پس از طوفان

غزل عزیزم روزها بعد از کلّی شیطنت و بازی و گریه و ............. بالاخره می خوابی وقتی تو خوابی خونه اینقـدر آروووووووووووووووومه که بیا و ببین امّا خواب های روزانه ی تو خواب خرگوشیه حداکثر نیم ساعته من فــــــدای تو به جای همه ی گل ها تو بخند  همه چی آرومه                   تو به من دل بستی این چقدر خوبه که                تو کنارم هستی همه چی آرومه              &n...
23 تير 1392

دوستای بابایی

غزل عزیزم، امروز عصر بابا تورو برد جلوی در تا با دوست هاش آشنا بشی عمو ابراهیم چند روزیکه که با خانومش از مالزی برگشته و عموحسن، لطف کردن و برای دیدن تو اومدن عمو ابراهیم یه لباس قرمز ناز از مالزی خریده که حتما تو فصل پاییز تنت می کنم ...
20 تير 1392

اولین جشن تولّدی که غزل رفت

شنبه 15 تیر تولد دخترعمه نرجس بود، جمعه شب همه با هم رفتیم خونه ی عمه جون فاطمه تا تولد نرجس رو تبریک بگیم اونجا بهت خوش گذشت، چون با دیدن بچه ها خوش حال بودی تو برای نرجس یک کیف دستی مخمل با عکس کیتی و یک انگشتر کیتی خریدی و نرجس کلی تی شرت کادر گرفت جالب اینجاست که هر چهارتایی تون موهای خیلی کوتاه داشتین ...
19 تير 1392

مهمونی کوچولوها

غزل جون، یکشنبه 16 تیر با خاله منیژه رفتیم خونه ی دوستای من مهمونی همشونو میشناختی دفعه قبل همه با هم رفته بودیم خونه ی سایدا کوچولو و ایندفعه همه با هم رفتیم خونه ایلیا کوچولو بهت خیلی خوش گذشت اسباب بازیهای پسرونه ی ایلیا رو دوست داشتی و برات تازگی داشت اونجا بیشتر بغل خاله ستاره بودی اینم تو و ایلیا و سایدا که به ترتیب سن نشستین به ترتیب از چپ به راست: سایدا 11 ماهه - ایلیا 9 ماهه - غزل 7 ماهه ...
19 تير 1392

مهمونی

غزل گلم، عصر روز چهارشنبه 12 تیر با دوستامون رفتیم خونه خانم ابک(خاله زهرا) و پسرش دانیال  اونجا رفتی بغل بچه ها و خیلی خوش حال بودی وقتی بازی بچه هارو می دیدی ذوق می کردی اون روز خیلی بهمون خوش گذشت راستی توی اون مهمونی خاله فریده و خاله محدثه هم بودند. خاله محدثه دکتراقبول شده و خاله فریده هم با دخترش غزل اومده بود. توی این عکس بغل دانیال و غزل هستی ...
15 تير 1392

شبی شاد با عمـــوهــا

غزل عزیزم، به تشخیص دکتر حسین زاده، تو به علت بیماری UTI از چهارم تا نهم تیر ماه در بیمارستان شفا بستری شدی. عموها و زن عموها و عزیز و آقاجون و نرجس برای گفتن سرسلامتی امشب اومدن خونمون. عمو علی و زن عمو جون سمیرا + عمومحمد و زن عموجون حمیده زحمت کشیدن و یک هدیه ی خیلی قشنگ برات آوردن. هدیه ای که اونا آوردن یک بلوز صورتی با یک دامن چین دار فوق العاده قشنگ بود. دختر گلم مناسبت این هدیه « آرزوی سلامتی و شادی » برای تو بود. دست گلشون درد نکنه ان شاالله تو عروسی پسردایی میلاد با این لباسها حسابی تیپ میزنی و از عروس خانم هم خوشگل تر می شی. بعداز شام عموعلی همه ی ظرفها رو شس...
12 تير 1392

روزهای سخت

غزل عزیزم، امروز رفتیم درمانگاه اما واکسن شش ماهگیت رو نزدن، چون تب داشتی ، بخاط همین واکسنت رو چند روز دیگه می زنن امروز برای تو و من و بابایی روز سختی بود، تو تب شدیدی داشتی و ما خیلی نگران بودیم من از نگرانی تو، خیلی گریه کردم، عصری وقتی رفتیم پیش دکتر نوری پور گفت سرماخورگی ویروسیه به لطف خدا، بعد از مصرف چندباره ی قطره ی استامینوفن، الان حالت کمی بهتره بعد از تولدت چند روزی بیمارستان بستری بودی، وقتی اومدیم خونه ، تو این 6 ماه ، من خیلی مواظبت بودم تا مریض نشی، اما این دفعه کمی بی احتیاطی کردم تو که مریضی خونه روح زندگی نداره، من و بابات از غصه تو شام نخوردیم الان خیلی معصوم خوابیدی، آخه امروز از فرط تب اصلا خواب راحت ن...
2 تير 1392
1